زخم پذیر. آنچه یا آنکه محل ضرب (بهر یک از معانی ضرب) قرار گیرد. زخم خورنده. زخم خوار: عاقبت هر که سر فروخت بزر سرنگون همچو سکه زخمخور است. خاقانی. رجوع به زخم خوردن و زخم خورده شود
زخم پذیر. آنچه یا آنکه محل ضرب (بهر یک از معانی ضرب) قرار گیرد. زخم خورنده. زخم خوار: عاقبت هر که سر فروخت بزر سرنگون همچو سکه زخمخور است. خاقانی. رجوع به زخم خوردن و زخم خورده شود
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود: تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی. همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او. صائب (از آنندراج). - نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن. - نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن: خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند. خاقانی
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود: تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی. همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او. صائب (از آنندراج). - نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن. - نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن: خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند. خاقانی
زنگ خورده. زنگ زده. زنگ بسته: تا نکنی زنگ خورد آینۀ دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او. خاقانی. دید آن گل سرخ زرد گشته و آن آینه زنگ خورد گشته. نظامی. شد آیینۀ جان من زنگ خورد زدایم بدان زنگ از آیینه گرد. نظامی. رجوع به زنگ خورده شود
زنگ خورده. زنگ زده. زنگ بسته: تا نکنی زنگ خورد آینۀ دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او. خاقانی. دید آن گل سرخ زرد گشته و آن آینه زنگ خورد گشته. نظامی. شد آیینۀ جان من زنگ خورد زدایم بدان زنگ از آیینه گرد. نظامی. رجوع به زنگ خورده شود
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن: کنون خوردنت زخم ژوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود. فردوسی. بگفت ار خوری زخم چوگان او بگفتا بپایش در افتم چو گو. سعدی (بوستان). چو دشمن چنین نازنین پروری ندانی که ناچار زخمش خوری. سعدی (بوستان). چند زخم چوب و سیخ افزون خورد تا که تنها آن بیابان را برد. مولوی. گفت رنجش چیست زخمی خورده ست گفت جوع الکلب زارش کرده است. مولوی. ، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن: گر از افعی توبه دل زخم خورد توان جان به تریاق عفو تو برد. ظهوری (ازآنندراج)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن: کنون خوردنت زخم ژوبین بود تنت را کفن چنگ شاهین بود. فردوسی. بگفت ار خوری زخم چوگان او بگفتا بپایش در افتم چو گو. سعدی (بوستان). چو دشمن چنین نازنین پروری ندانی که ناچار زخمش خوری. سعدی (بوستان). چند زخم چوب و سیخ افزون خورد تا که تنها آن بیابان را برد. مولوی. گفت رنجش چیست زخمی خورده ست گفت جوع الکلب زارش کرده است. مولوی. ، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن: گر از افعی توبه دل زخم خورد توان جان به تریاق عفو تو برد. ظهوری (ازآنندراج)
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی