جدول جو
جدول جو

معنی زخم خورد - جستجوی لغت در جدول جو

زخم خورد
(بُدَ / دِ)
زخم خورده. مضروب. مصدوم. ضربت خورده:
زهره تا زخم خورد ماتم اوست
نیست یک زخم بر رباب زده.
مجیر بیلقانی.
رجوع به زخم خورده و زخم خوردن شود
لغت نامه دهخدا
زخم خورد
مضروب، ضربت خورده، مصدوم
تصویری از زخم خورد
تصویر زخم خورد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خم خوردن
تصویر خم خوردن
خم شدن، کج شدن، تا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
زخمی، مجروح، آنکه زخم و جراحت به بدنش وارد شده
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ)
زخم پذیر. آنچه یا آنکه محل ضرب (بهر یک از معانی ضرب) قرار گیرد. زخم خورنده. زخم خوار:
عاقبت هر که سر فروخت بزر
سرنگون همچو سکه زخمخور است.
خاقانی.
رجوع به زخم خوردن و زخم خورده شود
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ زَ)
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود:
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده.
سعدی.
همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست
سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او.
صائب (از آنندراج).
- نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن.
- نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن:
خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری
کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
کرم خورده. رجوع به کرم خورده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زنگ خورده. زنگ زده. زنگ بسته:
تا نکنی زنگ خورد آینۀ دل که عشق
هست به بازار غیب آینه گردان او.
خاقانی.
دید آن گل سرخ زرد گشته
و آن آینه زنگ خورد گشته.
نظامی.
شد آیینۀ جان من زنگ خورد
زدایم بدان زنگ از آیینه گرد.
نظامی.
رجوع به زنگ خورده شود
لغت نامه دهخدا
(تُ خوَ / خُ)
تخم مرغ خوری. ظرفی که تخم مرغ نیم پخته و یا خام را در آن گذارند
لغت نامه دهخدا
(بِ قِ نَ / نِدَ نِ چَ / چِ)
فریب خوردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
خم زلف تو خورده ام از آن رو
شانه وش می کشم خلال بر مو.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَدَ)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). ضربت خوردن. مورد ضرب واقع شدن. مضروب شدن. مصدوم گشتن:
کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.
فردوسی.
بگفت ار خوری زخم چوگان او
بگفتا بپایش در افتم چو گو.
سعدی (بوستان).
چو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری.
سعدی (بوستان).
چند زخم چوب و سیخ افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد.
مولوی.
گفت رنجش چیست زخمی خورده ست
گفت جوع الکلب زارش کرده است.
مولوی.
، گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود، (بمجاز) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن:
گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.
ظهوری (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده:
بگرفتندمرو را در حال
کرد ازو میر زخم خورده سوال.
سنائی (حدیقه).
بسکه در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد.
سعدی (گلستان).
غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خوردۀ رنجور.
نظامی.
غلطید چو آب خسته کرده
پیچید چو مار زخم خورده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
آنکه جراحت بر وی وارد آمده مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خورد
تصویر کم خورد
کمخوار، ممسک: (... و گفت اگر دنیا همه زر کنند و مومن را سر آنجا دهند همه در رضا او صرف کند و اگر یک دینار در دست کم خوردی کنی چاهی بکند و در آنجا کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم خوردن
تصویر زخم خوردن
((~. خُ دَ))
مجروح شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخم آور
تصویر زخم آور
((زَ خْ. وَ))
مطرب، کسی که بر ساز زخمه می زند
فرهنگ فارسی معین
جراحت خورده، زخمی شد
دیکشنری اردو به فارسی